اسدالله علم يار غار شاه

از بيش از هزار سال پيش نام علم با آنچه امروزه مرزهاي شرقي ايران ناميده مي‌شود، آميخته شده است. منصور دومين خليفه عباسي (775-754 ميلادي) يكي از سردارانش موسوم به خازم بن خزيمه را مأمور سركوبي شورش در ايالت خراسان كرد. خازم و طايفه‌اش پس از آنكه مأموريت خود را با موفقيت انجام دادند،‌در قهستان واقع در بخش جنوبي اين ايالت اقامت گزيدند و خود او و اعقابش بر مناطق نيمه بياباني قائنات، پيرامون شهر كنوني بيرجند حكومت كردند. در اواخر قرن هيجدهم سه تن از رؤساي اين طايفه پي در پي نام اميرعلم خان را بر خود نهادند و بدين سان به پيدايش شاخه‌اي از اين طايفه كمك كردند كه نام علم را بر خود نهاد،‌ در حاليكه شاخه اصلي نام خزيمه را حفظ كرد.
محمدابراهيم پدر اميراسدالله علم (1944-1881)‌در جواني جانشين برادرش شد كه خيلي مسن‌تر از او بود. وي از جانب مظفرالدين شاه قاجار به حكومت بيرجند منصوب شد و لقب شوكت‌الملك به او اعطا شد. محمدابراهيم در اوان جواني شاهد انقلاب مشروطيت ايران گرديد. وي با سران مشروطه تماس برقرار كرد و تحت تأثير عقايد آنان قرار گرفت و اين امر موجب گرديد كه دست به اقداماتي نظير تأسيس مدرسه‌اي به سبك جديد در منطقه بيرجند بزند.
هر سه دختر و يك پسر محمدابراهيم كه اميراسدالله نام داشت در بيرجند به دنيا آمدند و در مدرسه‌اي كه پدرشان تأسيس كرده بود به تحصيل پرداختند. افزون بر آن معلم سرخانه زبان فارسي و فرانسه – كه زبان خارجي مرسوم آن زمان بود – داشتند.(1)
علم در ماه اوت 1919 (مرداد 1298)‌ فقط سه ماه پيش از شاه به دنيا آمد. دوران تحصيلات ابتدايي را در بيرجند گذراند. در همانجا شاهد خلع قاجاريه از سلطنت و تاجگذاري رضاه شاه بنيانگذار سلسله جديد پهلوي گرديد. رضاشاه يك برنامه وسيع نوسازي آغاز كرد كه توأم با تبليغات شديد ناسيوناليستي بود و از تاريخ ايران پيش از اسلام تجليل مي‌كرد. اين تبليغات اثرات زيادي در اميراسدالله گذاشت. پدر علم از پشتيبانان رضاشاه بود ولي به علت ترسي كه رضاشاه از توطئه متنفذين محلي داشت، به دستور وي پدر علم در تهران اقامت گزيد و اداره املاك وسيع خود را به پسرش واگذار كرد. پاداش وفاداري شوكت‌الملك به رضاشاه ابتدا استانداري فارس و سپس وزارت پست و تلگراف و تلفن بود. او علاوه بر مشاغل رسمي اين امتياز را داشت كه به دربار رفت و آمد مي‌كرد و به شاه دسترسي مستقيم داشت.
رضاشاه دو بار در زندگي اميراسدالله مداخله كرد كه هر كدام آنها سرنوشت‌ساز بود. بار اول هنگامي بود كه پدر علم مي‌خواست پسرش را براي تحصيل كشاورزي به اروپا بفرستد ولي رضاشاه اصرار ورزيد به جاي اين كار اميراسدالله در دانشكده نوبنياد كشاورزي كرج به تحصيل بپردازد. بار دوم رضاشاه دستور داد علم با ملكتاج دختر ابراهيم قوام (قوام‌الملك شيرازي) ازدواج كند. اين پيوند روابط ميان خاندان سلطنت با اشرافيت غيرقاجاري را مستحكم مي‌كرد زيرا علي پسر قوام با اشرف دختر رضاشاه ازدواج كرده بود. علم و ملكتاج به دستور پدرانشان با يكديگر نامزد شدند و در پاييز 1939 (1318)‌ با يكديگر عقد زناشويي بستند. اندكي بعد زن و شوهر جوان در كرج اقامت گزيدند تا علم بتواند به تحصيلاتش در دانشكده كشاورزي ادامه بدهد. او سال بعد به دريافت ديپلم كشاورزي نايل گرديد. همسر علم قبلا از طريق شبكه خويشاوندانش به دربار معرفي شده بود و بيشتر تعطيلات آخر هفته را با اعضاي خاندان پهلوي مي‌گذراند. اكنون علم نيز به او پيوست و براي نخستين بار با محمدرضا پهلوي – وليعهد – آشنا شد.
رضاشاه از مدتي پيش متهم به داشتن احساسات جانبدارانه از آلمان شده بود. در شهريور 1320 نيروهاي شوروي و انگليس به ايران حمله كردند. شاه ناچار شد به نفع پسرش از سلطنت استعفا دهد و روانه تبعيد شد. شاهدخت اشرف كه اكنون از سلطه استبدادي پدرش خلاص شده بود از اين فرصت استفاده كرد و ازدواج تحميلي با علي قوام را بر هم زد و از او طلاق گرفت. بدين جهت رفت و آمد علم به دربار نيز ناگهان قطع شد. چهار سال بعد، علم در موقعيتي كاملا متفاوت مجددا با شاه جوان تماس گرفت. متفقين تعهد كرده بودند شش ماه پس از پايان جنگ در اروپا نيروهايشان را از ايران خارج سازند ولي روسيه شوروي در اين كار تعلل مي‌كرد و فعالانه از يك جنبش جدايي طلب در آذربايجان كه قدرت را در آن استان در دست گرفته و يك حكومت خودمختار مستقل از تهران تأسيس كرده بود، پشتيباني مي‌كرد. در اين هنگام احمد قوام سياستمدار كار كشته و زيرك – كه هيچ نسبتي با قوام‌الملك شيرازي نداشت – به نخست‌وزيري رسيده و با مسائلي از اين قبيل در مرزهاي شمالي ايران روبرو شده بود و چون مي‌خواست نظم و امنيت را در ساير نقاط كشور برقرار كند، دست ياري به سوي علم دراز كرد. وي خانواده علم را مي‌شناخت و مي‌دانست چه نفوذي در ايالات جنوب شرقي دارند. به همين جهت علم را كه هنوز در سنين جواني بود و 27 سال بيش نداشت به فرمانداري سيستان و بلوچستان منصوب كرد. بدين سان بود كه علم در سال 1325 روابطش را با دربار از سر گرفت. علم با زيركي هر چه تمامتر دوستي شاه را جلب كرد و اين در حالي بود كه شاه هيچ نفوذي در سياست ايران نداشت. اما شاه بلند پرواز بود و مي‌خواست اهرمهاي قدرت را در دست داشته باشد. لذا نخستين اقدامي كه پس از واقعه 15 بهمن 1327 و گرفتن اختيار انحلال مجلس به انجام رساند،‌ بركناري وزيران سالخورده (كه به او اهميتي نمي‌دادند و نسبت به او احساس تحقير داشتند)‌ و جايگزين كردن نسل جوان به جاي آنها بود. در اين راستا بود كه علم در سال 1329 ابتدا وزير كشاورزي و سپس وزير كشور شد. (2) اما ترور سپهبد رزم‌آرا در اسفند آن سال، ترقي او را متوقف ساخت. جنبشي كه از ملي شدن صنعت نفت پشتيباني مي‌كرد با نخست وزيري دكتر مصدق رهبر جبهه ملي زمام امور را در دست گرفت. يكبار ديگر دست شاه از دخالت در امور سياسي كوتاه شد و پيرامون او فقط چند دوست وفادار باقي ماندند كه علم يكي از آنان بود.
پس از سقوط دولت دكتر مصدق در مرداد 1332 شاه توانست حكومت فردي خود را كه از ديرباز خيال آن را در سر مي‌پروراند برقرار سازد. از آن پس او قدرت را در دستهايش قبضه كرد و پيرامون خود افرادي را جمع كرد كه مرتبا درباره محسنات سلطنت قوي،‌(يعني رژيمي كه شاه هم سلطنت كند و هم حكومت؛ موعظه مي‌كردند.) علم نيز كه اكنون يكي از مقامات بلندپايه دربار شده بود در اين طرز فكر شريك بود. وي در فاصله سالهاي 1332 تا 1341 مشاغل گوناگوني را در دربار و دولت احراز كرد. به دستور شاه در 1336 حزب مردم را تأسيس كرد كه در نمايش دموكراسي قلابي ايران، نقش حزب مخالف وفادار به شاه را ايفا مي‌كرد.
از اواخر دهه 1950 شاه با مسائل تازه‌اي در داخل و خارج از كشور رو به رو شد. مناسبات با اتحاد جماهير شوروي به دنبال امضاي موافقتنامه دفاعي با آمريكا در اسفند 1337 بشدت رو به تيرگي نهاد. سوء اداره امور اقتصادي،‌كسر بودجه وحشتناك و تورم،‌ نارضايتي بوجود آورد – حوادث منطقه‌اي از جمله كودتاي 1337 عراق كه منجر به سقوط رژيم سلطنتي در آن كشور گرديد، آشوبهاي رو به افزايش تركيه و اوضاع بي‌ثبات پاكستان،‌ دولت ايالات متحده را متقاعد كرد كه ايران در شرف سقوط است. شاه در صدد برآمد از صندوق بين‌المللي پول وام بگيرد و سياست تثبيت اقتصادي را دنبال كند ولي اين كار موجب انتقادات گسترده‌تري از رژيم او گرديد. در همين حال دولت آمريكا به وي فشار مي‌آورد كه دولتي را بر سر كار آورد كه قادر به اصلاحات اجتماعي باشد. نامزد مورد علاقه آمريكا براي رياست چنين دولتي علي اميني وزير اسبق دارائي و سفير سابق در واشينگتن بود.
شاه به اميني اعتماد نداشت و با بي‌ميلي حاضر شد او را به نخست‌وزيري برگزيند. اميني نيز به سهم خود مصمم بود با فساد مبارزه كند و نوعي اصلاحات ارضي را به موقع اجرا بگذارد كه فكر آن از مدتها پيش مطرح بود ولي به علت مخالفت ملاكان و متحدانشان كه بر مجلس تسلط داشتند از آن جلوگيري مي‌شد. به تقاضاي اميني شاه مجلسين را منحل كرد. بدين سان اميني از آن پس از طريق تصويبنامه حكومت مي‌كرد،‌ بدعتي كه با قانون اساسي ايران مغايرت داشت ولي به نظر اميني لازم به نظر مي‌رسيد. به استثناي وزيران امور خارجه و جنگ كه انتصابشان همچنان از طرف شاه به عمل آمد،‌بقيه پست‌هاي وزارت به كساني واگذار شد كه منصوب اميني بودند. از جمله اين اشخاص حسن ارسنجاني وزير كشاورزي، وكيل دادگستري و روزنامه‌نگار سابق بود كه به عقايد سوسيال دموكراسي گرايش داشت. ارسنجاني علاوه بر تهيه و تدوين لايحه قانوني اصلاحات ارضي،‌ با سخنرانيهاي آتشين خود پشتيباني روشنفكران و توده‌هاي روستايي را به اين برنامه جلب كرد.
ا اين همه هنوز شاه به اميني و ارسنجاني اعتماد نداشت. دخالت‌هاي او در امور جاري كشور به وسيله موقوف شده بود در حالي كه شهرت و محبوبيت ارسنجاني در سراسر ايران افزايش مي‌يافت. اميني پس از چهارده ماه نخست‌وزيري، به علت اختلاف با شاه بر سر بودجه ارتش در 16 تير 1341 مجبور به استعفا گرديد و روز بعد اميراسدالله علم به نخست‌وزيري منصوب شد. شاه براي دولت علم دو هدف تعيين كرد:‌ فرو نشاندن مخالفت‌هاي روزافزون با اصلاحات ارضي و اجراي برنامه‌اي كه با تبليغات فراوان "انقلاب سفيد"‌ يا "انقلاب شاه و مردم"‌ ناميده شد. به دستور شاه ارسنجاني در سمت وزارت كشاورزي ابقا شد به اين منظور كه دست نشانده شاه معرفي شود و پشتيباني مردم از سياستهاي وي به شاه منتقل گردد. به دنبال سخنراني پرشور شاه كه ضمن آن شش ماده اصلاحات اجتماعي‌اش را اعلام كرد،‌ دولت رفراندمي در 6 بهمن 1341 ترتيب داد كه به موجب اعلاميه دولت قاطبه مردم به استثناي هواداران جبهه ملي و روحانيون و ملاكان با آن موافقت كرده بودند.
علم نخستين مأموريت خود را با موفقيت انجام داده و اكنون وقت آن رسيده بود كه ارسنجاني از كار بركنار شود. وي كه بوسيله شاه خلع سلاح شده بود چند هفته بعد به سفارت در ايتاليا منصوب و از صحنه خارج شد. علم هنگام اعلام اين خبر به مطبوعات دليل آن را عدم توافق با وزير كشاورزي سابق در مورد سياست اقتصادي ذكر كرد و به منظور بي‌اهميت جلوه دادن آن افزود: "لابد همه استحضار دارند كه نخستين كسي كه برنامه اصلاحات ارضي را با تقسيم املاك شاهنشاهي آغاز كرد،‌شخص اعليحضرت همايوني بودند" (3)
اكنون كه علم از شر مخالفان خود در درون رژيم خلاص شده بود،‌ مي‌بايد با مخالفان خارج از رژيم دست و پنجه نرم مي‌كرد. در اوايل 1342 شورش عشاير فارس قاطعانه به دست ارتش سركوب شد. يكي از رهبران شورش به قتل رسيد و ساير آنان بازداشت و تسليم دادگاههاي نظامي شدند و حكم اعدامشان صادر گرديد. اما در شهرها مخالفت با برنامه‌هاي شاه و حكومت فردي او افزايش يافت. در تهران و شهر مقدس قم مخالفت از همه جا بيشتر بود؛امام خميني (ره) با نطقهاي آتشين خود مردم را به قيام دعوت مي‌كرد. علم طرفدار مقاومت سرسختانه بود و عقيده داشت اگر مخالفان دست به تظاهرات بزنند دولت بايد با قاطعيت و شدت به آنان ضربه بزند. مي‌گويند شاه پرسيده بود "اما با چه وسيله‌اي؟ و علم پاسخ داده بود: با گلوله"‌و افزوده بود حاضر است در صورتي كه اين كار با شكست روبرو شود خودش مسئوليت را بر عهده بگيرد. (4) شاه كه هميشه در لحظات حساس از خود ضعف نشان مي‌داد، لحظه‌اي وقت را تلف نكرد و قواي نظامي و انتظامي را تحت فرمان شخص علم قرار داد. (5) رويارويي در 15 خرداد 1342 صورت گرفت. قيام عمومي در عرض چند ساعت با بي‌رحمي به خاك و خون كشيده شد و تا چند سال بعد هيچ نيروي مخالف سازمان يافته‌اي نتوانست در برابر رژيم شاه سربلند كند.
به دستور شاه حزب جديدي به نام "ايران نوين" تأسيس شد كه در انتخابات قلابي دوره بيست و يكم،‌ اكثريت مجلس را در دست گرفت. اكنون راه براي حكومت مطلقه فردي،‌آرزوي ديرينه شاه هموار شده بود. شاه در رأس هرم قدرت قرار گرفته بود و زير دست او يك حزب جديد و يك مجلس جديد وجود داشت كه براي نخستين بار در آن سهمي به نمايندگان زنان،‌روشنفكران و كارگران اختصاص داده شده بود. شاه علم را در جريان جزئيات نقشه‌هاي آينده‌‌اش قرار داد و توافق شد كه وي جاي خود را به حسنعلي منصور رهبر حزب جديد بدهد. اين تغيير و تبديل در 16 اسفند 1342 صورت گرفت.
كمتر از دو هفته بعد علم به رياست دانشگاه پهلوي شيراز منصوب شد كه نياز به مديريت قوي داشت و شاه مايل بود در آينده از دانشگاه تهران كه بدست پدرش تأسيس شده بود پيشي بگيرد. در طول دو سالي كه علم در سمت رياست دانشگاه شيراز خدمت مي‌كرد،‌همچنان در امور سياست داخلي و خارجي دخالت داشت. سپس در سال 1345 به تهران فرا خوانده شد تا وزارت دربار را عهده‌دار شود.

روابط شاه و علم

شاه وعلم هم سن و هم قد و قواره بودند و نكات مشترك زيادي در عشق به ورزش و زنان داشتند. اما جرأت و شهامت علم در قبول مسؤوليت در مواقع خطير بيشتر بود.
شاه در دوران نوجواني در يك مهماني از دوستانش پرسيده بود در آينده چه شغلي مي‌خواهند داشته باشند، هر كس پاسخي به شوخي و جدي داد تا نوبت به شاه رسيد و او گفت اگر شاه نبود دلش مي‌خواست كارمند دولت باشد و حقوق كافي بگيرد تا بتواند علاقه خود را به ورزش ارضاء كند. سپس اظهار نظري كرد كه طرز فكرش را به خوبي نشان مي‌دهد:
ترجيح مي‌داد شغلي داشته باشد كه او را از تصميم‌گيري معاف سازد.(6)
هر بار كه دورنماي سياسي تيره و تار به نظر مي‌رسيد، انتظار مي‌رفت شاه از خودش ترديد نشان دهد و از زير بار مسؤوليت طفره برود. در دوران جواني از سياستمداران كاركشته‌اي مانند احمد قوام يا افسران نيرومندي مانند رزم‌آرا و زاهدي استفاده كرده بود كه درست يا غلط به هر يك از آنان بدگمان بود كه جاه‌طلبي‌هاي شخصي دارند. بعدها شاه افراد خودش را سر كار آورد ـ نظير دكتر اقبال و شريف امامي ـ ولي هيچ يك از آنان مانند علم مورد اعتماد و نزديك به شاه نبودند. علم هم در موارد خطير و هم در مواقع عادي و روزهاي خوش يار و محرم اسراسر شاه بود. اطرافيان شاه را مي‌توان به دو گروه تقسيم كرد: دوستاني كه هيچ مقام دولتي خاصي نداشتند و مقامات دولتي قابل اعتماد كه شاه با آنان دوستي خاصي نداشت. علم يك مورد منحصر به فرد بود كه به هر دو گروه تعلق داشت. وفاداري او به شاه از دوستي شخصي و تربيت اوليه‌اش ناشي مي‌شد. پدرش يكپارچه فدايي رضا شاه بود. اما در مورد اسدالله چيزي بيش از ادامه سنت پدري وجود داشت. علم شيفته ديدگاه‌هاي شاه در مسائل جهاني بود هر چند در پاره‌اي موارد ترديد‌هاي خود را درباره نظريات شاه محرمانه به دوستانش ابراز مي‌كرد و هميشه نمي‌توانست از تصميم‌گيري‌هاي اربابش راضي باشد. به عنوان مثال هنگامي كه علم نخست وزير بود و جان كندي به قتل رسيد شاه نامه‌اي به ليندون جانسون نوشت و انتصاب او را به رياست جمهوري آمريكا تبريك گفت و در ضمن از كندي انتقاد كرد كه از درك مسائل ايران عاجز بوده است. شاه شخصا اين نامه را به عباس آرام وزير امور خارجه ديكته كرد و به وي دستور داد آن را بدون اطلاع هيچ كس ـ كه مقصودش علم بود ـ به مقصد بفرستد. اگرچه صداقت و فروتني از فضايل بزرگ پرزيدنت جانسون به شمار نمي‌رفت، ولي آرام تشخيص داد كه اگر اين نامه در چنين موقعيت غم‌انگيزي به واشنگتن برسد،‌از جانب بسياري از آمريكاييان توهين‌آميز تلقي خواهد شد. لذا نامه را به علم نشان داد و علم او را از ارسال آن منع كرد و از شاه خواست او و آرام را متفقا به حضور بپذيرد.
شاه به شدت خشمگين بود و به علم اظهار نمود حال كه او خودش را داور بهتري در خصوص منافع ملي مي‌داند، مي‌تواند تصميمش را اجرا كند. تا چند هفته اين دو نفر با هم صحبت نمي‌كردند و علم ملاقاتهايش با شاه را به حداقلي كه شغلش ايجاب مي‌كرد كاهش داده بود. احتمال مي‌رود پس از چندي شاه به صائب بودن نظر دوستش پي برد، چون روابط آن دو التيام يافت و قضيه ختم شد.
اين واقعه در روزهايي روي داد كه هنوز مي‌شد با شاه بحث و گفتگو كرد. بعدها وضع تغيير كرد و رو به بدي رفت. هر كسي از جمله علم مي‌بايد با احتياط بيشتر گام برمي‌داشت. اما دوستي شاه با علم تا روز آخر همچنان برقرار بود. شاه جدي بودن بيماري علم را درك كرد و كوشيد از سنگيني وظايف او بكاهد بطوري كه علم در ماه‌هاي آخر وزارتش از شركت در بسياري مراسم رسمي معاف بود. اما در همين دوران نيز شاه نظر علم را درباره بعضي از وزيران كابينه استفسار مي‌كرد. تا اينكه در تابستان 1356 كه علم دوره نقاهت را در جنوب فرانسه مي‌گذراند، شاه شخصا به او تلفن كرد و از وي خواست به علت بيماري از شغلش استعفا بدهد . ضمنا محرمانه به او گفت در نظر دارد تغييرات عمده‌اي در دولت بدهد. دو روز بعد جمشيد آموزگار به نخست وزيري منصوب شد و در ميان بهت و حيرت علم هويدا وزير دربار شد. علم هويدا را مسؤول خرابي اوضاع ايران مي‌دانست و همشه او را سرزنش مي‌كرد. وي در آخرين صفحات خاطراتش مي‌نويسد: «مردم هيچ شور و شوقي به انتصاب هويدا نشان ندادند. اين يك نقش حياتي است كه به هويدا واگذار شده ... ولي مي‌گويند شاه بد انتخابي كرده است، اگر دولت هويدا بايد براي هرج و مرج فعلي مرود سرزنش قرار گيرد، پس چرا باز هم به او ارتقاء مقام داده‌اند؟» (خاطرات، 18 شهريور 1356) .
صميمي‌ترين دوست و خدمتگزار شاه ، حتي تا آخرين لحظه نتوانست ذهنيت عجيب اربابش را درك كند.
در سال 1347 پزشكان تشخيص دادند كه علم به بيماري سرطان خون مبتلا شده است. اين بيماري رفته رفته او را ضعيف ساخت و نيروي جسماني‌اش را تحليل برد. با اين همه در شغلش باقي ماند و فقط در مرداد 1356 بود كه شاه با بي‌ميلي و ترديد فراوان از او خواست تا استعفا دهد. علم كمتر از يك سال بعد در 25 فروردين 1357 درگذشت.

پي‌نوشت‌ها:

1 . پس از امضاي معاهده 1857 پاريس بين ايران و انگليس كه به موجب آن ايران از كليه حقوق خود بر هرات و افغانستان چشم پوشيد،‌انگليسيها در راستاي استراتژي منطقه‌اي توجه خود را به نواحي شرقي ايران به ويژه خراسان و سيستان معطوف داشتند. در نتيجه در سال 1872 دولت بريتانيا به توصيه افسراني كه به محل فرستاده بود يك پيوند نهاني با اميرعلم خان حشمت‌الملك برقرار كرد و مقرر شد با پول انگليس يك ارتش محلي در آن منطقه تأسيس شود و مرزهاي شرقي ايران را حفاظت كند و در عين حال سدي در برابر توسعه طلبي روسيه تزاري در جهت مستعمره هند باشد. در پي اين سياست خاندان علم سلطه بي‌رقيب خود را بر سراسر خطه شرقي ايران برقرار ساخت و به يك دولت خود مختار محلي تبديل شد. در اثر اعمال نفوذ دولت انگليس و ايادي آن در دربار ايران، ناصرالدين شاه اين نقش علم را در 1874 به رسميت شناخت و وي را به سمت امير توماني قشون ايران منصوب كرد.
2 . علم قبل از احراز مقام وزارت نيز نقش بسيار فعالي در سياست ايران داشت. وي با همكاري شاپور ريپورتر و برادران رشيديان – عوامل MI6 انگلستان – شبكه جاسوسي "بدامن" را تأسيس كرده بود كه در آماده كردن زمينه كودتاي 28 مرداد نقش مهمي ايفا كرد. كرميت روزولت – عامل آمريكايي كودتا – در خاطراتش بنام "كودتا در كودتا" در موارد متعدد از اسدالله علم با نام مستعار "نرن"‌ياد كرده است .
3 . روزنامه اطلاعات،‌21 اسفند 1341
4 . اظهارات صادق عظيمي يكي از دوستان علم
5 . براي يك تحليل روانشناختي از علل ضعف شخصيت شاه نگاه كنيد به "شكست شاهانه"‌نوشته ماروين زونيس، ترجمه عباس مخبر،‌طرح نو، تهران 1370.
6.اظهارات مجيد اعلم دوست دوران كودكي شاه

منبع: مركز اسناد انقلاب اسلامي

معرفی سایت مرتبط با این مقاله


تصاویر زیبا و مرتبط با این مقاله